چرا بعضی از مسلمانان حرفشان تا عملشان فاصله زیای دارد؟
امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند:
« و الناس فیها رجلان : رجل باع نفسه فأوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها 1
یکی آن که خو را فروخت و به تباهی کشاند ، و دیگری آنکه خود را خرید و آزاد کرد.
مردم دنیا دو گروهند: گروهی هر چه دیدند می طلبند ، و هرچه شنیدند می خواهند و هر چه از خیالشان گذشت به فکرش فرو می روند ، آنان در بند دنیا هستند و ره آورد دنیا ایشان را به دنبال خود می برد ، هر پدید? تازه ای جذبشان می کند و زرق و برق دنیا آنان را می فریبد .
گروه دوم مردانی هستند که خود را از دنیا خریده اند یعنی کالا را به دنیا داده جانشان را رها ساخته اند ، چیزی بر آنها حکومت نمی کند و تحت تأثیر هیچ زرق و برق فریبنده ای قرار نمی گیرند.
مسلمانان از جهت شدت و ضعف ایمان و تقوا یکسان نیستند ، ایمان مراتبی دارد که هر مرتبه ای از ایمان با مرتبه بعدی متفاوت است . امام علی علیه السّلام در بخشی از سخنان خود، به چیزى اشاره فرموده که خمیر مایه تمام سعادتها است و نیروى محرّک انسان به سوى همه خوبىها است، تحمّل شداید را بر انسان، آسان مىدارد و او را به یک وجود شکستناپذیر مبدّل مىکند، در یک جا با تعبیر «فظهر مصباح الهدى فی قلبه» (چراغ هدایت در قلبش روشن شده) و در تعبیر دیگر با جمله «فهو من الیقین على مثل ضوء الشّمس» (ایمان او همانند نورآفتاب است) به آن اشاره فرموده و آن رسیدن به مقام یقین است که آن هم مراتبى دارد که در «قرآن مجید» تحت عنوان «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حقّ الیقین» به آن اشاره شده است و آخرین مرحله آن (حقّ الیقین) همان مرحله شهود کامل است که انسان، جهان غیب را همچون نور آفتاب ببیند و به مرحله « لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» «اگر پردهها کنار برود، چیزى بر ایمان من افزوده نمىشود» برسد 2
یک فرد مسلمان اگر به این مرحله از یقین برسد جان خود را به دنیا نفروخته و از هر زرق و برقی رهاست و تنها سرمنزل مقصودش خدای سبحان است .
در سوره مبارکه واقعه آیه 95 آمده است «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ» کلمه حق به معناى علم است، اما نه تنها علم، بلکه علم به چیزى از آن جهت که علم با خارج و واقعیت مطابق است، (پس هر علمى حق نیست، آن علمى حق است که معلوم آن با واقعیت خارجى مطابق باشد، مانند علم به اینکه واحد نصف دو تا است) و" یقین" عبارت است از علمى که در آن نقطه ابهام و تردیدى نباشد، (بسا مىشود افرادى ساده لوح به چیزى علم پیدا مىکنند، و لیکن با مختصر تشکیک و وسوسه مىتوان علمشان را مبدل به شک کرد، چنین علمى علم الیقین نیست) 3
برای مثال یک وقت کسی فقط علم دارد که این زهر کشنده است و هنوز به مرحله یقین نرسیده که اگر از زهر تناول کند خواهد مرد ، فلذا با اندکی وسوسه علمش به شک و تردید مبدل گشته و خود را به هلاکت خواهد انداخت ؛ اما یک وقت شخص دیگر به یقین می داند که این زهر است و می داند که زهر دارای چنین خصوصیاتی است و اگر به اندازه معینی خورده شود فرد را خواهد کشت ، او نه تنها به این مسئله علم دارد بلکه علم الیقین دارد و ممکن نیست بر اثر وسوسه دچار تردید گردد .
چنانکه شاعر گرانقدر جناب مولوی فرمود:
تا نسوزی نیست آن عین الیقین این یقین خواهی در آتش در نشین
تا زمانی که خودت در آتش نسوزی خیال نکن به مرحل? عین الیقین رسیدی بلکه در مرحله علم هستی و اگر می خواهی به عین الیقین بار یابی باید خود را در آتش اندازی تا سوزناک بودن آتش را با شهود در یابی در این صورت است که به عین الیقین خواهی رسید.
حال اگر مسلمانی به این حد از آگاهی و علم رسید ( علیم الیقین و یا حق الیقین) که مخالفت با دستورات الهی «یعنی گناه» واقعا موجب هلاکت و بدبختی در آخرت خواهد بود و جان خود را به دنیا نفروخت ، چنین فردی به هیچ عنوان حاضر نیست خود را به هلاکت بیاندازد و هرگز حرفش با عملش متفاوت نخواهد بود . چرا که متفاوت بودن و حرف و عمل نشان گر این است که در شک و تردید به سر می برد و یقینی که بازدارنده از خطا باشد حاصل نگشته.
در آیات مبارکه می خوانیم :
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ
حقا، اگر از روى یقین بدانید * البته جهنم را خواهید دید * سپس به چشم یقینش خواهید دید. 4
اما کسی که هنوز به مرحل? یقین نرسیده و فقط می داند که چنین عواقبی در انتظار اوست معلوم است که حرفش تا عملش فاصله زیاد خواهد داشت ؛ همانند شخصی که یقین پیدا نکرده است که زهر کشنده است فلذا با اندک وسوسه ای خود را به هلاکت خواهد انداخت.
قال علی (علیه السلام) أقل ما یلزمکم لله الا تستعینوا بنعمه علی معاصیه
کمترین حق خدا بر عهد? شما اینکه از نعمتهای الهی در گناهان یاری نگیرید.
حکمت 331 نهج البلاغه
1. نهج البلاغه ، حکمت 133
2. پیامامامشرحتازهوجامعىبرنهجالبلاغه، ناصر مکارم شیرازی ، تهران ، دار الکتب الاسلامیه، چاپ 1380هـ.ش ، نوبت اول ج 3 ، صفحهى 549
3. طباطبایی محمد حسین، ترجمه المیزان، موسوی همدانی سید محمد باقر ، قم دفتر انتشارات اسلامی جامع? مدرسین ، چاپ پنجم 1374 هـ. ش ج 19 ص 243
4. سوره تکاثر آیات 5 ، 6 ، 7
پرسشگر گرامی برای پاسخ گویی به سوال حضرتعالی لازم است دو مقدمه را متذکر بشویم :
الف: تمایزات بین نوع انسان و فرشته ها
ازآنجایی که نوع انسان موجودی است مادی ، ذات او دارای قوه ها و استعدادهایی است که به فعلیت نرسیده اند. زیرا انسان مکلف به اوامر و نواهی خدای سبحان است و با انجام اوامر الهی از قوه به فعل در آمده و به سوی کمال خود حرکت می کند. 1
انسان موجودی است که یک جنب? مادی دارد و یک جنب? مجرد ، یک تفاوت حیوانات با انسان این است که حیوان وقتی به دنیا می آید، چه از نظر جسمی و چه از نظر خصلتهای روحی، بالفعل به دنیا می آید، یعنی حیوان با یک سلسله غرایز به دنیا می آید و تا آخر هم همین طور است، تغییرپذیر هم نیست مگر در سطح بسیار کم.
ولی انسان از نظر جسم، کامل به دنیا می آید ، یک عضو ناتمام از او باقی نیست که در دنیا بخواهد تمام شود، اما انسان از نظر روح یک منزل نسبت به جسم عقب است، یعنی جسمش در مرحله رحم تمام می شود و روحش در دنیا باید تمام شود. این است که دنیا رحم جان انسان است. 2
در مقابل ، ملائک موجوداتی مجرد از ماده هستند و هیچگونه شائب? جسم بودن در آنها وجود ندارد. و به عبارتی ملائکه برای مطالعه ادامه مطلب اینجا را کلیک بفرمایید...
در باره اینکه نفس (روح) آدمى مجرد از ماده است
آیا نفس و یا به عبارتى روح آدمى موجودى است مجرد از ماده؟ (البته مراد ما از نفس آن حقیقتى است که هر یک از ما در هنگام سخن با عبارت: من، ما، شما، او، فلانى، و امثال آن از آن حکایت مىکنیم و یا بدان اشاره مینمائیم، و نیز مراد ما به تجرد نفس این است که موجودى مادى و قابل قسمت و داراى زمان و مکان نباشد).
حال که موضوع بحث روشن شد و معلوم گشت که در باره چه چیز بحث مىکنیم، اینک مىگوییم: جاى هیچ شک نیست که ما در خود معنایى و حقیقتى مىیابیم و مشاهده مىکنیم که از آن معنا و حقیقت تعبیر مىکنیم به (من)، (و مىگوییم من پسر فلانم،- و مثلا در همدان متولد شدم،- من باو گفتم و امثال این تعبیرها که همه روزه مکرر داریم).
باز جاى هیچ شک و تردید نیست که هر انسانى در این درک و مشاهده مثل ما است من و تمامى انسانها در این درک مساوى هستیم و حتى در یک لحظه از لحظات زندگى و شعورمان از آن غافل نیستیم ما دام که شعورم کار میکند، متوجهم که من منم و هرگز نشده که خودم را از یاد ببرم.
حال ببینیم این (من) در کجاى بدن ما نشسته و خود را از همه پنهان کرده؟ قطعا در ادامه مطلب...
شاید بعضى از مردم گمان کنند که مقصود ما از معقول همان تعقل نظرى جزئى است که تاکنون مورد انتقاد شدید حکماء و عرفاى جهان بین شرقى و غربى بوده است. ممکن است بعضى از متفکران خیال کنند که ما مىخواهیم عقل گرائى (راسیونالیسم) مغرب زمین را براى بدست آوردن
«حیات معقول» پیش کشیدهایم. براى توضیح مقصود اصلى، از کلمه معقول، تفسیر و تقسیمى مختصر در باره عقل و تعقل بیان مىکنیم: نخست یک تعریف اجمالى در باره عقل را متذکر مىگردیم:
تعریف عقل:
مىدانیم که فعالیتهاى بسیار متنوعى در مغز آدمى بوجود مىآید که هر یک داراى عوامل و مختصات و نتایج مخصوص بخود دارد. بعضى از این فعالیتها را با الفاظ مشخص بیان مىکنیم مانند تداعى معانى و تجسیم. هر یک از این دو فعالیت را در کلمه مخصوص بخود مىتوان بروشنى دریافت کرد. مثلا تداعى معانى که عبارت است از تسلسل واحدها یا قضایایى که بنوعى از ارتباطات زمانى و مکانى و شباهتهاى شکلى و تشابه در علت و غیر ذلک، بدون هدفگیرى استنتاجى، با دو کلمه تداعى معانى قابل فهم بوده و به نمود یا فعالیتى دیگر مخلوط نمىگردد، همینطور است تجسیم، که عبارتست از حذف و انتخاب در واقعیات، یا پذیرش نیست بعنوان هست و یا بالعکس و تأثر از آن حذف و انتخاب و پذیرش که شبیه به تأثر از عامل واقعى آنها میباشد. مانند تجسیمهائى که در تئاترها و نمایشها بوجود مىآید. ولى عقل و تعقل مانند تداعى معانى و تجسیم کاملا مشخص نیست، زیرا فعالیتهاى متنوعى را که در مغز صورت مىگیرند، تعقل مىنامند. از آن جمله:
1- فعالیتى در مغز وجود دارد که براى تحقیق هدف میان چند چیز که بعنوان هدف مورد احتمال است، بجریان مىافتد.
2- فعالیتى در مغز براى انتخاب وسیله در راه وصول به هدف بجریان مىافتد.
هر دو این فعالیت را تعقل و عامل آن دو را عقل مىنامند. تبصره- تحقیق هدف و انتخاب وسیله که بوسیله عقل صورت مىگیرد، بر دو نوع است:
الف نوع علمى.
ب نوع عملى.
نوع علمى آن را اندیشههاى منطقى با اصولى که دارد بعهده گرفته است، مانند ادامه مطلب...