سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
کـــــلام نـــو
حقیر افتخار سربازی امام زمان علیه السلام بر دوشم هست. طلبه ی ناچیزی هستم و هدفم بیان معارف ناب اسلامی و شبهه زادیی است.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 505933
کل یادداشتها ها : 99
خبر مایه


پرسش: ما وقتی می توانیم بی نظمی را درک کنیم که نظم را دیده باشیم حال از کجا می توانیم بگوییم جهانی که در آن زندگی می کنیم دارای نظم است شاید ما در عین بی نظمی زندگی می کنیم و به خیال خودمان در این جهان نظم وجود دارد؟ لطفا برای من تشریح کنید.

برای پاسخگویی به فرمایش حضرتعالی لازم است به نکته مهمی اشاره بکنیم:
منظور از نظم در برهان ، نظم غایی است
نظم یا صناعی است یا تکوینی (طبیعی). نظم صناعی مثل نظم موجود در ساعت یا اتومبیل و امثال آن که از مدار بحث برهان نظم خارج است ؛ و اگر در ضمن برهان نظم به آن اشاره شود از باب تقریب به ذهن است. امّا خود نظم تکوینی نیز حدّاقل دارای سه قسم است.  
1. نظم داخلی 2. نظم فاعلی  .3نظم غایی.
مراد ار نظم داخلی آن نظم و انسجام و هماهنگی هندسی و ریاضی است که بین اجزاء یک موجود مرکّب وجود دارد. در این قسم نظم ، نه عنایتی به فاعل آن موجود می شود نه عنایتی به غایت و هدف آن. در برهان نظم از چنین نظمی استفاده نمی شود.
امّا نظم فاعلی عبارت است از ربط ضروری بین علت فاعلی و معلول آن ؛ یعنی محال است از هر علت فاعلی هر معلولی صادر شود ؛ و محال است هر معلولی از هر فاعلی صادر شود ؛ بلکه هر معلولی علت فاعلی خاصّی دارد و هر علت فاعلی نیز معلول خاصّ خود را دارد. ــ توجه: نجّار و بنّا و ساعت ساز و امثال آنها علت فاعلی نیستند؛ بلکه مونتاژ کننده اند. علت فاعلی یعنی علتی که وجود می دهد ؛ مثلا اراده ی انسان علت فاعلی صور خیالی اوست ــ  این گونه نظم نیز در برهان نظم کاربرد ندارد ؛ چون حقیقت این نظم چیزی جز قانون علّیّت نیست. لذا برهانی که با این گونه نظم ترتیب داده شود ، در حقیقت برهان علّیّت خواهد بودن نه برهان نظم مصطلح.
نظم غایی نیز خود دو معنای متفاوت دارد. گاه مراد از نظم غایی ربط ضروری بین علت غایی و معلول آن است ؛ به این معنی که هر موجود مادی غایتی مخصوص به خود دارد و محال است به غایتی غیر از غایت خود برسد ؛ مثلا محال است درخت سیب ، میوه انار بدهد ؛ یا محال است از تخم مرغ ، جوجه ادرک بیرون آید. این قسم نظم نیز در برهان نظم کاربرد ندارد ؛ چرا که این همان قانون سنخیّت بین علّت و معلول است. بنابراین ، برهان مبتنی بر این گونه نظم نیز سر از برهان علّیّت در می آورد.
منظور دیگر از نظم غایی ، آن هماهنگی و همسویی خاصّی است که برای رسیدن به هدفی خاصّ ، بین چندین موجود برقرار می شود. برای مثال تمام اجزای یک بدن ، با این که هیچ شعوری نداشته و نسبت به همدیگر آگاهی ندارند ، دست به دست هم می دهند تا حیات کلّ بدن را حفظ کنند. چنین نظمی را نظم بیولوژیکی می نامند. یا موجودات گوناگون زنده و غیر زنده در یک محوّطه طبیعی بدون اینکه خود بدانند دست به دست هم می دهند و سیستمی به وجود می آورند که بقاء تک تک آن موجودات را تضمین می کند. همچنین کلّ موجودات زمین بدون اینکه خود عالم به نقش خویش باشند ، نظمی خاصّ در کلّ کره زمین پدید می آورند که حیات زمین و موجودات آن را تضمین می کند. خود زمین نیز همراه دیگر اجرام فضایی ، نظمهایی عظیمتر را شکل می دهند. این همان نظمی است که برهان نظم بر مدار آن می چرخد. کما اینکه تمام دانشمندان عالم بر اساس پذیرش این نظم است که دنبال کشفیّات می روند. اگر چنین پیش فرضی در اذهان دانشمندان وجود نداشت ، هیچگاه علوم تجربی پدید نمی آمدند. چون علوم تجربی به دنبال یافتن این قسم نظمها هستند.
بنا بر این ، وقتی سخن از نظم در برهان نظم به میان آورده می شود ؛ مراد نظم غایی است نه نظم هندسی و ریاضی.
شهید مطهری در این رابطه می فرماید:
نظم ناشى از علت غایى‏
معنى نظمى که در باب خداشناسى به کار برده مى‏شود و دلیل گرفته مى‏شود، این است که :  این نظم- به اصطلاح فلسفى- نظم ناشى از علت غایى است نه نظم ناشى از علت فاعلى.
نظم ناشى از علت فاعلى جز این نیست که هر معلولى و هر اثرى، مؤثرى و فاعلى لازم دارد که قبل از آن معلول زمانا یا رتبةً وجود داشته است و به وجود آورنده آن است. قهرا اگر آن علت هم معلول علت دیگرى باشد و همین طور هر علتى معلول علت دیگر، و همچنین هر معلولى را هم که در نظر بگیریم به نوبه خودش علت براى معلولى باشد، خواه ناخواه یک نظم زنجیرى در میان اشیاء به وجود مى‏آید. این نظم (صِرف این نظم را عرض مى‏کنم) به هیچ وجه دلیل بر وجود خدا نخواهد بود.
ولى نظم دیگرى داریم که ناشى از علّیّت غایى است و معنایش این است که در معلول، وضعى وجود دارد که حکایت مى‏کند که در ناحیه علتْ انتخاب وجود داشته است؛ یعنى این علت که این معلول را به وجود آورده است، در وضع و حالى قرار داشته است که مى‏توانسته این معلول را به اشکالى دیگر به وجود آورد، و در میان شکلهاى مختلفى که امکان داشته این معلول وجود پیدا کند، یک شکل معینِ بالخصوص از ناحیه علت انتخاب شده است. پس ناچار در ناحیه علت باید شعور و ادراک و اراده وجود داشته باشد که هدف را بشناسد و وسیله بودن این ساختمان و این‏وضع را براى آن هدف تمیز بدهد و این را که به وجود آورده است به عنوان وسیله براى آن هدف به وجود آورده باشد.
اصل علیت غایى در جایى ممکن است واقع شود که یا خود آن علتى که این معلول را به وجود آورده است داراى شعور و ادراک و اراده باشد، یا آنکه اگر خود فاعل داراى شعور و ادراک و اراده نیست، تحت تسخیر و تدبیر و اراده فاعل بالاترى باشد. آن نظمى که مى‏گویند در عالم وجود دارد و دلیل بر وجود خداوند است (یا اگر بخواهیم بهتر تعبیر کنیم باید بگوییم دلیل بر وجود ماوراءالطبیعه است) این نظمِ به معنى دوم است.
(مجموعه آثار جلد 4 ص 78)
با توجه به مطالبی که عرض شد و همچنین با توجه به فرمایشات استاد شهید مطهری نظمی که در برهان نظم به کار برده می شود نظم ناشی از علت غایی است و این نظم با دلیل و برهان اثبات می شود فلذا چنین نظمی قابل انکار نخواهد بود.


  
پرسش:لطفا بفرمائید که عصمت معصومین آیا اکتسابی است یا موهبتی اگر موهبتی است این اشکال که قابلیت الگوگیری ندارند را چگونه حل می نمائید؟

پاسخ:
نکت? اساسی در بحث عصمت این است که باید دید منشأ عصمت در معصومین چیست ؟ بنابر اعتقاد شیعیان که با دلایل محکم و قاطع قابل اثبات است ، منشأ عصمت معصومین علم قطعی ، شهودی و وجدانی به حقایق امور و عواقب اعمال است ؛ به طوری که سبب می‌شود اراد? انسان قوی و در نفس او قوه ای ایجاد شود که او را از انجام گناه و لغزش محافظت می‌کند .
 این علم ، علمی است که دارند? آن صاحب چشم بصیرتی می‌شود که عواقب ، آثار و لوازم گناه و ترک واجبات را در دنیا و آخرت با تمام وجود لمس می‌کند . و از انسان موجودی می‌سازد که در تمام عمرش حتی به انداز? زره‌ای با دستورات پروردگارش مخالفت نمی‌کند و حتی فکر انجام معصیت و یا ترک واجب در مخیل? او نمی‌گنجد .
این مسأله حتی در برخی موارد برای سایر انسان‌ها نیز اتفاق می‌افتد ؛ مثلاً انسانی که می‌داند در داخل این ظرف زهر خطرناکی است ، هرگز از آن نخواهد نوشید و حتی فکر خوردن آن را نیز نخواهد کرد ؛ زیرا انسان به کشنده بودن زهر علم قطعی دارد و این علم باعث می‌‌شود که انسان‌ها در تمام عمرشان حتی یک بار مرتکب آن نشوند ؛ با این که هر انسانی مختار است و هر وقت که اراده کند می‌تواند با خوردن خودکشی کند ؛ چنانچه هستند انسان‌های ضعیف النفسی که حتی با دانستن کشنده بودن زهر ، با خوردن آن خود کشی می کنند .
و یا مثلاً مادری که فرزندی شیرخواری دارد ، هر گز تصور این را نمی کند که چاقو بردارد و سر فرزند خودش را ببرد ؛ با این که این عمل از اعمال اختیاری مادر است ؛ اما علم این شیر خوار فرزند او است و علاقه شدیدی به او مانع این می شود که حتی این فکر پلید را از سر بگذراند .
معصومین (علیهم السلام) از طرفی علم قطعی به عواقب گناه دارند و از طرف دیگر ذات خداوند را به حقیقت شناخته اند و می دانند که با انجام معصیت ، از دستور چه کسی سر پیچی خواهند کرد ؛ لذا در تمام طول عمرشان حتی فکر گناه را هم نمی کنند ؛ با این که در انجام آن قدرت کامل دارند .
مرحوم شیخ مفید رحمت الله علیه در این باره می فرماید :
العصمة لطف یفعله الله تعالى بالمکلف بحیث یمتنع منه وقوع المعصیة وترک الطاعة مع قدرته علیهما .
عصمت ، لطفی از جانب خداوند که شامل حال مکلف می‌شود و او را از وقوع در معصیت و ترک اطاعت باز می‌دارد ؛ با این که آن شخص قادر به انجام آن‌ دو است .
النکت الإعتقادیة - الشیخ المفید - ص 37 .
مطلب دیگر اینکه :
عصمت ملکه نفسانى است که انسان را از اینکه در خطاء واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز مى‏دارد. بنابر این عصمت مستند به اختیار آدمى است ، و در انسانهایى یافت مى شود که با حسن اختیار خود آن را کسب کنند و تمام انسانها مى توانند به آن برسند.
اما نکته مهم اینکه خداوند متعال با علم ازلى خود مى دانست که گروهى با حسن اختیار خود تمام بهره خود را از وجود مى برند و به کمال مقام بشرى نائل مى آیند، و چون علم الهى ازلى است، از ازل مى دانست که برخى با حسن اختیار خود، به تعهد الهى وفادار مى مانند و معصومانه زندگى مى‏کنند و به این دلیل آنها را براى خود برگزید و علم غیب و خدادادى را به آنها عنایت کرد وانبیاء و اولیاء الهى را از میان آنها انتخاب کرد.
 به عبارت دیگر خداوند مى دانست که برخى با حسن اختیار خود، بیش از دیگران و در والاترین مرحله استعدادها و قابلیتهاى خود را به فعلیت مى رسانند. بنابر این ملکه عصمت را به آنها تفضل کرد و از میان آنها برترین آنها را به نبوت و امامت انتخاب کرد. پس اعطاى نبوت و امامت به دلیل شایستگیهاى معصومین است و حکمت آن نیز علاوه بر پاداش به خود آنها، فراهم آوردن وسایل هدایت سایر انسان هاست.
نکته مهم قابل تذکر این است که: بین منصب رسالت و امامت و منصب عصمت تفاوت جوهرى است و آن اینکه رسالت و امامت از مناصب کسبى نیست بلکه منصب خدادادى محض است «الله اعلم حیث یجعل رسالته» و آن هم مخصوص کسانى است که تمام استعدادهاى خود را به فضل و توفیق الهى به فعلیت رسانده اند و شایستگى ولایت کبراى الهى را پیدا کرده‏اند، پس مقام نبوت و امامت مقامى نیست که همگان با کوشش و تلاش خود بدان برسند. اما منصب عصمت را همگان مى توانند کسب کنند که البته رسیدن به آنها مجاهده همه جانبه در جهاد اکبر دارد.
ناگفته نماند براساس سنت الهی، خداوند دوگونه هدایت برای انسان دارد؛ هدایت ابتدایی که در فطرت آدمی نهاده است و توسط وحی گسترده و تقویت شده است.
دوم؛ هدایت پاداشی، برای کسانی که به هدایت اولیه فطرت و وحی پاسخ مثبت می دهند، لذا انسان ها از دو هدایت تکوینی ابتدایی و پاداشی بهره مندند و در میان آن دو انتخاب و اختیار و اکتساب مطرح است. چنان که در آیات اولیه سوره بقره می خوانیم: «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین، الذین یؤمنون... اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون» که قرآن و هدایت تشریعی برای کسانی است که از یک تقوای اولیه بهره مندند و اینان پس از ایمان و نماز و انفاق بر هدایت پاداشی خداوند سوار می شوند و مقام راستگاران را دارا خواهند بود.
پیامبران علاوه بر فطرت پاک از وحی و علم غیب بدون واسطه نیز بهره مندند. اما برای بهره مندی از هدایت پاداشی، باید ملتزم به فرمان خدا باشند و به اختیار خود پاسخ مثبت بدهند. در غیر این صورت گرفتار خواهند شد. چنان که درباره حضرت یونس(ع) پیش آمده .
اما در رابطه با قسمت دوم پرسش حضرتعالی عرض می شود:
قرآن کریم می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یوجوا الله والیوم الاخر و ذکر الله کثیرا؛ برای شما در زندگی و عملکرد پیامبر(ص) سرمشق نیکویی بود برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند» (احزاب، آیه 21).

مسلما کسی که با تمام وجود معبود خویش را شناخته و غرق در صفات جمال و جلال خداوند سبحان است ، به چیز دیگری جز ذات احدیت فکر نمی کند ، اساسا انبیاء و امامان معصوم ( علیهم السلام) با شناخت و معرفتی که نسبت به ذات ربوبی دارند ، فانی در ذات الهی شده و به چیزی جز ذات احدیت فکر نمی کنند .
یقینا چنین فردی اخلاق ، رفتار و منش او مطابق با دستورات الهی خواهد بود ، و اشکال اینکه ائمه قابلیت الگو گیری ندارند مرتفع می شود ، زیرا ائمه با اختیار خود معصوم از سهو و نسیان هستند ،
حال باید ببینیم چه چیزی در واژه "اسوه" وجود دارد که نسبت به ابراهیم ( علیه السلام) و پیامبر معظم اسلام (ص) در یک موقعیت مساوی قرار دارد که در قرآن از آن سخن می گوید. در واقعیت اسوه بودن حضرت ابراهیم و حضرت محمد(ص) در آیات به خوبی مشخص کرده است در آیه 4 ممتحنه بعد از اینکه نه تنها خود حضرت ابراهیم بلکه کسانیکه به او گرویده اند به عنوان اسوه معرفی می کند می گوید آنها از عبادت غیر خدا بیزاری می کنند و از کفر بیزاری می جویند و راه یگانگی و ایمان در پیش می گیرند. این نوع خطاب نسبت به حضرت محمد(ص) هم صدق می کند.
 اسوه به معنای کمک کردن و دادن شناخت برای عبور افراد از زشتی ها و رسیدن به کمال و خوبی هاست ، تاسی و اقتدا به این افراد از لحاظ شخصیتی نیست که قابل لمس باشد یا به خاطر جزئیات و نوع زندگیشان باشد یا بتوان مشاهده کرد. بلکه از لحاظ پذیرش نگرش درست، سپس شخصیت سازی براساس آن است.
 این نوع نگرش درست در قرآن کامل بیان شده است علاوه برآن بعضی خطابها در قرآن دستور به خود پیامبر(ص) است برای اینکه فردی گمان نکند شخصیت پیامبر(ص) یک شخصیت جدا از دیگر انسانهاست و در آیندگان این مورد به وجود نیاید که بخشی از قرآن نسبت به خود محمد(ص) است پیامبر(ص) را به عنوان اسوه معرفی می کند همان اسوه ای که در ابراهیم (ع) و یارانش هم باید دید همان نوع شخصیتی که از ابراهیم(ع) در قرآن وجود دارد.
در قرآن کریم چیزی با نام الگوهای شخصی قابل لمس معرفی نمی شود بلکه الگوهای رفتاری براساس شخصیتهای قرآنی خود معرفی می کند که هر انسانی می تواند بدان دست یابی پیدا کند یعنی شخصیتهایی که پیرو و مطیع خدا هستند و از کفر و فساد دوری می کنند. برای این با نام اسوه معرفی می شوند تا فردا کسی نیاید بگوید پیامبران ( علیهم السلام) معصوم بودند و کسی توانایی رسیدن به جایگاه آنها وجود ندارد.
تاسی و اقتدا براساس شخصیتی است که قرآن از آنها معرفی می کند و مورد قبولش است که در تمامی اعصار و زمانها و مکانها نسبت به تمامی افراد صدق می کند نه شخصیتی که در همان جامعه مکانی و زمانی زندگی می کردند و نسبت به آن زمان مطرح بوده و ربطی به دیگران ندارد و نه اینکه حضور الگویی فیزیکی را مطرح کند بلکه تنها تاسی به نوع شخصیت قرآنی خود را عنوان دارد. تاسی و اقتدا در یکتاپرستی آنها و پیرو حق بودن است.


  
پرسش:مسلمانان اعتقادی دارند که برسر قبر مردگان خود می روند و برای آنان طلب آمرزش می کنند، در صورتی که انسانها هر کار پسندیده و ناپسندی که در دنیا انجام داده اند، انجام داده و دیگر نمیتوانند به دنیا بازگشته و کارهای بدشان را درست کنند و به نظر شما این کار مرده پرستی نیست؟ (البته من به اسلام و اعتقادات آن توهین نمی کنم چون اسلام دین من است و توهین به او توهین به خودم نیز هست) برای مثال از طرف مدرسه هفته پیش ما را به گلزار شهدا و برای گلباران کردن قبور آنان بردند اگر این کار به منظور احترام گذاشتن و زنده کردن یاد شهدا باشد که شکر خدا در کشور ما همواره به یاد شهداست و حتی به مدارس شاهد در کشور روز به روز افزوده می شود و همه چیز به یاد شهدا نامگذاری شده است.


پاسخ:

با سلام و عرض ادب
برای اینکه به پرسش جنابعالی پاسخ بگوییم مقدمه ای را بیان می کنیم:
بر اساس آیات و روایات، ارتباط خاصى میان قبر برزخى و قبر خاکى، یعنى بین روح انسان در برزخ و بدن مادى او در قبر خاکى وجود دارد. این ارتباط، در اصل از ارتباط روح و بدن مادى که در طول زندگى دنیوى با یکدیگر یک نوع اتحاد داشته‏اند، سرچشمه مى‏گیرد که با قطع تعلق روح از بدن پس از مرگ به کلى از میان نمى‏رود، بلکه یک نوع ارتباط در حدّ پایین‏ترى میان روح برزخى و بدن مادى و خاکى وجود دارد، البته نه در حد و اندازه‏اى که در زندگى دنیوى و در دوران تعلق روح به بدن وجود داشت و نه با آن کیفیت و کمیت، بلکه در میزانى ضعیف‏تر و با کم و کیفى دیگر. از همین رو، قبر خاکى با قبر و عالم برزخى روح ارتباطى دارد که نقاط دیگر این ارتباط را ندارند، و به همین جهت است که على رغم حضور روح در عالمى فوق ماده، زمان و مکان [برزخ‏] توجه خاصى به بدن مادى و نقطه‏اى که بدن خاکى در آن است، دارد و بر اساس همین ارتباط میان قبر خاکى و قبر برزخى است که دستورات و احکام خاصى در باب قبر، تشییع جنازه، کفن، دفن، حرمت قبر، استحباب زیارت قبور، دعا، طلب رحمت و مغفرت بر سر قبور و نظایر آنها در شریعت اسلامى وجود دارد. این ارتباط روح با قبر خاکى موجب مى‏شود که بتوان از این طریق بهتر با روح رابطه برقرار و به او توجه کرده و نیز توجه او را جلب کرد، بدین جهت در روایات تأکید فراوانى بر زیارت قبور، دعا، طلب رحمت و مغفرت و تلاوت قرآن کریم بر سر قبرها شده است، هر چند این آداب در هر جایى براى مردگان خوب است، ولى به دلیل ارتباط قبر برزخى با قبر خاکى بر انجام این آداب بر سر قبرها تأکید بیشترى شده و از استحباب بیشترى برخوردار است. از طرفى ارواح نیز بر اساس این ارتباط با بدن مادى و قبر خود از حضور مؤمنان مسرور و مبتهج مى‏شوند. امام صادق (ع) مى‏فرماید: «قسم به خداى متعال، مردگان رفتن شما را [بر سر قبورشان‏] مى‏دانند و با حضور شما مسرور مى‏شوند و با شما انس مى‏گیرند و بهره‏مند مى‏شوند»،( وسائل الشیعه، ج 2، ص 878).
بنا بر این ، یکی از اموری که موجب شده است تا  معصومین (ع) زیارت قبور را توصیه فرمایند ، می تواند همین ارتباط خاصّ بین وجود برزخی و وجود مادّی شخص باشد. امر دومی که احتمالاً موجب چنین توصیه ای از سوی معصومین (ع) شده است ، این است که انسان در کنار قبر شخص رحلت نموده ، بهتر می تواند روح مرده را یاد کند ؛ چرا که تصور روح ، برای افراد زنده  ، کار دشواری است ؛ ولی تصور شکل مادی شخص متوفی آسانتر است ؛ لذا افراد زنده با قرار گرفتن در کنار قبر شخص مرده و تصور بدن او راحتر و بهتر می توانند عواطف انسانی خود را نسبت به فرد متوفی بروز دهند ؛ و این امر باعث می شود که بیشتر برای او طلب آمرزش نمایند. البته طلب آمرزش و خیرات نمودن برای آنها منحصر در رفتن به قبرستان نیست ؛ ولی این کار در کنار قبر شخص بهتر و با خلوص بیشتری انجام می گیرد.
عامل دیگری که موجب شده است تا معصومین (ع) رفتن به زیارت اهل قبور را توصیه نمایند این است که قبرستان یادآور مرگ است و یاد مرگ از ابزارهای مهم تربیتی است ؛ به گونه ای که اهل بیت (ع) یاد مرگ را بهترین ذکر ، بعد از یاد خدا معرّفی نموده اند. انسان در قبرستان و با دیدن قبور گذشتگان و بخصوص قبور نزدیکان خود ، بیشتر متوجّه موقّت بودن دنیا و کوتاهی عمر انسان می شود ؛ و متوجه می شود که فقیر و غنی ، قدرتمند و ضعیف ، زیبا و نازیبا ، همه بالاخره از این دنیا هجرت خواهند نمود ؛ و در عالمی دیگر باید پاسخگوی عقائد و اعمال خود باشند . لذا قبرستان به منزله کلاس تربیتی و عبرت آموزی است.
حال پرسش اساسی این است که قرائت دعا در نزد اهل قبور و زیارت آنها برای خود میت چه فایده ای می تواند داشته باشد ؟
  از بعضی روایات بر می آید که عالم پس از دنیا، جهانی است که سراسر علم و ادراک است ، همچنین سیر استکمالی انسان را پس از مرگ نیز نشان می دهد:
حفص یکی از اصحاب امام هفتم (ع)می فرماید: شنیدم امام موسی بن جعفر(ع) از مردی پرسیدند: « آیا دوست داری همیشه در دنیا باشی؟» گفت: بلی. امام پرسیدند: « برای چه؟» گفت: برای این که سوره قل هوالله احد را قرائت کنم پس امام ساکت شدند و بعد از دقایقی فرمودند ای حفص هر که از دوستان و شیعیان ما بمیرد در حالی که قرآن را خوب فرانگرفته است در قبر(برزخ) به او تعلیم می شود تا خدا به آن طریق درجه اش را بالا ببرد همانا درجات بهشت به قدر آیات قرآن است. به او گفته می شود بخوان و بالا برو پس او می خواند و بالا می رود ... .»(کافی ج2 ص607)
نیز در روایتی از امام صادق (ع) آمده است:
« یدخل على المیت فى قبره الصلاة و الصوم و الحج و الصدقة و البر و الدعاء و یکتب اجره للذى یفعله و للمیت » نماز و روزه و حج و صدقه و نیکى و دعا در قبر میت داخل مى‏گردد و پاداش آن اعمال علاوه بر این که براى کسانى که آنها را انجام مى‏دهد هست براى میت نیز خواهد بود (المحجة‏ البیضاء، ج 3، ص 42).
زیارت قبر مؤمن و قرائت قرآن و فاتحه و دعاء در نزد قبر او، موجب خشنودی و مغفرت آن مؤمن می‏شود زیرا او از ثواب این اعمال بهره‏مند و منتفع می‏گردد و از این جهت وقتی کسی به زیارت آنها می‏رود خوشحال می‏شود.
 در روایتی از امیرالمومنین علی(ع) می‏خوانیم:
 زوروا موتاکم فانهم یفرحون بزیارتکم{السنن الکبری، ج 5، ص 245/}
 «مردگانتان را زیارت کنید و همانا آنها با زیارت شما خوشحال می‏شوند.
اعمال مثبتی که میت در عالم طبیعت انجام داده است ، در عالم برزخ موجب استکمال و و ترقی او می شود ، مثلا اگر کسی مدرسه و یا مسجدی ساخته است و اهل دنیا از این مکان ها استفاده می کنند ، ثواب این اعمال برای او نیز نوشته می شود و در نتیجه موجب تکامل میت می شود .
 انسان به واسطه اعمالش از نعمت های برزخی و اخروی بهره مند می شود و نعمت های بهشتی همگی معرفت زا هستند ؛ یعنی انسان بهشتی با مصرف نمودن نعمات بهشتی از نظر معرفت الهی تکامل می یابد. کما اینکه در دنیا نیز عمل خالص، موجب افزایش معرفت است.
با این بیان زیارت قبور و قرائت دعا و زیارت علاوه بر اینکه برای خود شخص مفید هست برای میت نیز نافع بوده و در مواقعی موجب شفاعت و یا موجب رهایی او از عذاب می شود.
امام صادق(ع) فرموده است: « یدخل على المیت فى قبره الصلاة و الصوم و الحج و الصدقة و البر و الدعاء و یکتب اجره للذى یفعله و للمیت» ؛ نماز و روزه و حج و صدقه و نیکى و دعا در قبر میت داخل مى‏گردد و پاداش آن اعمال علاوه بر این که براى کسانى که آنها را انجام مى‏دهد هست براى میت نیز خواهد بود (المحجة‏ البیضاء، ج 3، ص 42).
پیامبر اکرم(ص) مى‏فرماید: « لیدخل على قبور الاموات من دعاء الاحیاء من الانوار مثل الجبال » ؛ دعاى زندگان به صورت کوه‏هاى نور بر قبرهاى مردگان داخل مى‏گردد (المحجة ‏البیضاء، ج 3، ص 341).



  
+ همراهان عزیز در ایام فاطمیه بنده را هم دعا کنید نیازمند دعاهای شما هستم


+ با سلام خدمت سروران گرانقدر وبلاگ کلام نو به روز شد . در انتظار نظرات سازنده شما ...


+ نعمت های بهشتی سراسر لذت است


+ با سلام خدمت سروران گران قدر ضمن تلیست ایام شهادت فاطمه زهرا (س) با مطلبی به عنوان فاطمه (س) معلم فرشته ها در خدمت دوستان هستم.


+ چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود امیرالمؤ منین على علیه السلام روز جمعه در کوفه سخنرانى زیبایى کرد، در پایان سخنرانى فرمود: دوستان بقیه جریان را در وبلاگ بنده مطالعه بفرمایید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ